باتو بگویم بی تو چه سان گذشت.... دل نوشته

باتو که سخن میگویم گویی از همه دل مشغولیهایی که ساعتهای زندگی به ذهن ودلم هدیه میدهد
میرهم.تهی میشوم سبک میشوم
وتنهاتومیمانی وتو که ماندگاری
باتوکه سخن میگویم میدانم تنها دغدغه ات منم ومن ......وحرفهای تلنبارشده دروجودم
میدانم گوش میسپاری وهمدردی را از نگاههای مهربانت میفهمم
باتوکه سخن میگویم واهمه ای ندارم از اینکه کسی غیرتو رازدلم رامیداند
ومطمئن از اینکه هرقدرهم که حرف برای گفتن داشته باشم خسته نمیشوی از تکراری بودنش
من دردهایم را می اورم وتو بی هیچ گله ای از اینکه تا بحال کجابودم همه را میپذیری
ودنیایی از خوبی وارامش را هدیه ی دستان دلم میکنی
چقدر دلتنگ باتوگفتنم.....
باکه بگویم غیرتو که اینهمه باشدو....
گله وبی صبری وطعنه نباشد
چقدرنگاههایت زیباست و گوش سپردنت لطیف
ومن چه دارم مقابل اینهمه خوبی
تنها خوب من بگذار بگویمت که چقدردوستت دارم...
دوستت دارم.........


