عاشورا را مرور میکنم 

کربلا را
پراز درس زندگیست
برای همین است که میگویند
کل یوم عاشورا
کل ارض کربلا ....
تمام روزها میتواند عاشورا باشد
و قدم قدم کره خاکی کربلا
دو طرف را نظاره میکنم
طرفی روشن و سفید
درست مثل صراط مستقیم رو به مقصد
سیاهی ندارد که هیچ خاکستری هم حتی کوچکترین ذره دیده نمیشود
و اما روبرو
بی راهه ای رو به سقوط و زوال و گمراهی
سیاهی محض است یا حتی خاکستری هم اگه بود رفته رفته سیاهتر میشود درست مثل ظلمت
و خودم را به داوری مینشینم
و باز تکرار میشود ول یوم عاشورا
و باز تکرار یاران بی مانند حسین
حججی ها ثابت میکنند میشود یار حسین بود
میشود روشن بود درخشان و بی هرگونه خللی
و باز کل ارض کربلا
و دوباره به خودم برمیگردم
هیچ شباهتی بین من و رهروان بی مانند صراط مستقیم و اهالی سفینه نجات حسین نیست
خودم را که نمیتوانم فریب دهم
نقطه های سیاه زندگی من و خاکستری هایش بلا انکار است
و باز کل یوم عاشورا
کل ارض....
لحظه های آخر همیشه نزدیک است
و زودتر از تصورمان دیر میشود
یا رومی ....
نه یا حسینی حسینی
یا یزید یزیدی
بهتر بگویم یا باید امام عصری باشی
و یا ره بی مقصد گمراهی در پیش گیری
و حر نشان داد میشود دم آخر هم حسینی شد
و یا عمر سعد که بلاخره نفسش غالب شد و گندم نخورده ری را به حسینی بودن و ابدی بودن فروخت
حر بودن .....
افسوس دارد هر دم بی حسین
افسوس دارد هر نفس بی مهدی زهرا
خجالت دارد هر لحظه ی سیاه و خاکستری و گمراهی ....
ولی انتخاب
از رگ گردن نزدیکتر است
چون برسد دیگر انتخابی نیست
و من دستان حسین میخواهم
من امام عصر میخواهم که پیکی فرستد و مجنونم سازد
برای پاهای سست و اراده ی ضعیف چون من یاریگر لازم است

خدایا من آزادگی را بر میگزینم
کمکم میکنی
من یک شب و ره صد ساله میخواهم
من میانبر میخواهم که سریعتر به صراطم رساند
بس است تمام قدمهای بی راهه ها
من شهادت میخواهم که مرگ نزدیک است
یاریم کن حسین
یاریمان کن امام عصر من

 درد های دل