الهی!
بر هزاران عقبه بگذرانیدی ، و یکی ماند.
دل من خجل ماند ،
از بس تو را خواند!
الهی!
به هزار آب بشستی ، تا آشنا کردی دوستی!
و یک شستنی ماند:
آنکه مرا از من بشوی ،
تا از پس خود بر خیزم ، و تو مانی!
الهی!
هرگز منما روزی بی محنت خویش،
تا چشم باز کنم و خود را نبینم در پیش.
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 15:7 توسط زهرا
|