الهی!

بر هزاران عقبه بگذرانیدی ، و یکی ماند.

دل من خجل ماند ،

از بس تو را خواند!

الهی!

به هزار آب بشستی ، تا آشنا کردی دوستی!

و یک شستنی ماند:

آنکه مرا از من بشوی ،

تا از پس خود بر خیزم ، و تو مانی!

الهی!

هرگز منما روزی بی محنت خویش،

تا چشم باز کنم و خود را نبینم در پیش.