با نامت دیده پرمیسازم از گوهر....دل نوشته
تا نام تو برزبان میرانم
انگار چون تلنگری برشیشه
درونم چیزی میشکند
واشک
همچون مرواریدی که از صدف بیرون میافتد
از دیدگانم ارام برگونه های خشک چون کویرم می غلطد
بغض نفسگیر
که مدتها راه نفس راتنگ کرده بود
همانجا ترک برمیدارد
میخواهم راه این مرواریدهای غلطان راسد کنم
تاروزی
که دیده دردیده ات میدوزم
فدای مهربانیت کنم
نمیدانی اینجاچه حالی دارم
گرچه میدانی.....تنها
تنها برایت ازهمه چیزدنیاهمین
مرواریدهاراکنارگذاشته ام
برروی تک تکشان
دوستت دارم است که میدرخشد
اخر
هرچه راکه بخواهم برایت بیاورم
ازان توست
همه زیبایی ها
تنها همین را دارم.....
+ نوشته شده در سه شنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۰ ساعت 14:26 توسط زهرا
|
