بابای خوبم
سرنوشتم درثانیه های سیاه یک چهارشنبه رقم خورد چهارشنبه ای که زخم بردلم نشست وعزیزترین زندگیم درمقابل چشمانم محوشد
پدرم نقطه ای شددرافق نارنجی دوروسپس خودبه افق پیوست ومن هرچهارشنبه اوراازپشت فرسنگها فاصله به تماشا مینشینم
گاهی به تنها عکس باقی مانده اش مینگرم وتصویراوزیرنوردرختان زیباترمیشود
اکنون توبا مرگ رفته ای ومناینجاتنها به این امید دم میزنم که باهرنفس گامی به تونزدیکترمیشوم این زندگی من است
بابای خوبم سالهاست که تونیستی ومن روزت رو تنها به قاب عکست تبریک میگم
بابای خوبم دلم واست تنگ شده میدونم جای خوبی هستی
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:19 توسط زهرا
|
