هنوزصدای شکافته شدن دیواره خانه خداراکه ازپس قرون هنوزدرکوچه پس کوچه زمانه میپیچدرامیشودشنید

دیواری که ازشوق شکافت تا قدوم مبارک طفلی راپذیراشود

طفلی که جهانی را ازبزرگی و عدالت خویش در حیرت وشوریدگی  فرومیبرد

هنوزمیشودازلابه لای ورقهای کتاب تاریخ دنیا صدای قدمهایش رادردل تاریک شب شنید

که ارام وبی صداهمه شهررامیگشت تا یتیمی بادردیتیمی وگرسنگی سربربالین ننهد

هنوزهم ازپس اینهمه سال میشود صدای سلام بی پاسخش راشنید

صدا ی شکستن دلش را که بادستان خویش رخت اخرت برتن زخمی نگارمیپوشانید

ونجوای دردها ی بغض شده برهنجره درگوش سیاه چاه را

اوازعاشقانه اش در میان شاخه های سربه فلک کشیده  نخلستان

وبوی عطرعشق راکه مدهوشش میکرد

میتوان بوئید

وروئی گلگون از وصال رب  را درمیان سجاده عشقش میتوان دید

راستی اوکه بودکه جهانی راشوریده کردورفت؟

اوکه بودکه هنوزکه هنوزاست شیوه جوانمردیش درس مکتب عاشقانش شده

ونامش مزین تمامی زوایای دل

مگرمیشوداوراجزعلی نامید

که تنهااوراعلی سزاواراست...............وبس

اوسراغازفصل  دلبریست....