خوبترین

سالهاست نام خود منتظر نهادیم
سالهای سال است ازتو میگوییم و جمعه ی امدنت
شعرمیسراییم و همه جا پرمیشود از جملات زیبا که نازیبایی
کرده هامان را بپوشاند
شش روز هفته مان دنبال دنیاو
تازه به جمعه که میرسد...
اقای من شرمنده کلی کار عقب افتاده داریم
تازه باید خستگی یک هفته را ازتن به درکنیم برای هفته ی دیگر
و هزار مشغله
و دنیا و دویدنمان به دنبالش و باز هم جمعه و ....
ولی نه یادتان هستیم انقدرها هم ...
کارمان به گره که خورد کم که اوردیم دستمان که خالی شد
به خرابی که رسیدیم صدای العجل مان بلند میشود
انگاه است که یادمان میوفتد اقا نیامده و
اقابیا که .....
روزهای مابیشتر اینگونه میگذرد
اما گذر روزهای شما...
شمایید و همه ی بدیهای ما
شمایید و غفلتهای ما دنیایی که به تباهی کشاندیم
شمایید و دعاهایتان. اشکهایتان
شمایید و انتظار و انتظار و انتظار
نه دنیای ما بدون شما دنیاست نه روزگارمان ارام و خوب
ما دانسته که شما راکم داریم نشسته و.....
شما دست بردعا وایستاده که بیایی
بی انصافی کردیم
خوبترین
گره افتاده درکارمان
گره بی صاحبی
میشود به دستان مهربانت بگشایی این گره را
العجل یامولا