ای مرغ افتاب
ای مرغ افتاب
زندانی دیارشب جاودانی ام
یک روز٫ازدریچه زندان من بتاب
میخواستم به دامن این دشت٫چون درخت
بی وحشت ازتبر
دردامن نسیم سحر٫غنچه واکنم
بادستهای پرشده تااسمان پاک
خورشیدوخاک واب وهوارادعاکنم
گنجشکهابه شانه من نغمه سردهند
سرسبزواستوار
گل افشان وسربلند
این دشت خشک غمزده راباصفاکنم
ای مرغ افتاب
ازصدهزارغنچه یکی نیزوانشد
+ نوشته شده در دوشنبه نهم خرداد ۱۳۹۰ ساعت 15:12 توسط زهرا
|