توان گفتنت نیست خوبترین.......
و لختی این چرخش زمان را قراری نیست
سالیان است که از نیستی به هستیم اوردی
تا ببینم و بیاندیشم بر هر انچه به قدرت خویش بر تابلوی هستی
به تصویرش کشیدی وکجاست ؟دیده ی عبرت بینم
هر جا که مینگریم جز ترا توان دیدن نیست
که همه هست و جز تو نیست
چقدر باورت میان تمامی ناباوریها زیباست
وبودنت در تمامی نبودها
ومن چقدر اندکم در مقابل بزرگیت
و قطره را کی توان وصف دریا باشد
ای همیشه حاضر
باش در تمامی لحظه هایم
گرچه هستی و این منم همیشه غافل از بودن و خوبیت
نمیدانم نمیدانم
اما هرکه تورا دارد غنی ترین روزگار است و بی تو کجاست دارائی
کجاست قرار و پناه
دلتنگ از تو گفتن و با تو گفتنم
روزها ره به سوی انتها پیش میرود و من هنوز در حصار زمینم
با تو هیچ حصار و بندی نیست
با تو تنها سبکی است و گذر از تمامی نا ممکنها
دستانم را به دستان تو میسپارم
تا رها شوم از تمامی بندها
گفته ای روزگاری پرچم عدالتت را به دست خوبترین بر فراز اسمان
زمین خواهی گسترد
ومن یقین دارم که خواهد امد ان پرچم دار عدالت
و هیچ وعده ای از وعده هایت را تخلفی نیست
تنها دلتنگ امدن ان تنها وارث خوبترینهایم
و ترسم که عمر وفا نبخشد و نباشم ان دم که می اید
اگر بودم و یا نبودم تنها اندکی مهلت دیدار خواهم
تا دیده در راهش فرش سازم
الهی ........
اللهم عجل لولیک الفرج