تجلی عشق

بعد از اتش وگلستان
زمان ازمونی سخت را انتظار میکشید
اینبار ازمون ازمون وفاداری وعشق بود
اینکه همه ی دلبستگی وثمره ی دل به قربانگاه اورده شود وبه دست خویش ضبح شود
مدتی بود ابراهیم در رویاهای خویش فرمان حق را دریافته بود
عشق پیروز میدان شد وقربانی به قربانگاه اورده شد برای اطاعت از فرمان
واثبات وفاداری
واینبار بازهم خدا به لطف خویش دری دیگر گشودوگلستانی دیگرخنجربرانی که به مهر خدا گلونبرید
ودیگر ضبحی فرو فرستاد
اما در زاویه ای دیگر از تاریخ
بی انکه هیچ قربانی ای ضبح شود
کاروانی از هفتاد ودو قربانی هریک به شوق وبا سر رو به سوی قربانگاه ره میپیمود
قربانگاه صحرای نینوا بود و اینبار فرمانی نبود اینبار اشتیاق قربانی او را به قربانگاه اورده بود
تنها جنون بود وعشق بازی
هرکه هر چه هنر از عشق بازی اموخته بود به مسلخ گاه اورده بود
زمان چنین روز وچنین شوری به خود ندیده بود
غوغایی بود میان زمینیان وافلاکیان
نه ابی بود ونه مهری.....عطش بودوعطش
از کهنسالترین تا ان خرد شش ماهه
از نو داماد و نشان کرده تاماهی منیر میان تیرگی ظلمت........
انجا تجلی زیباترین قصه ی دل دادگی و جان فشانی بود
وسرها بر نی تقدیم استان دلدار نغمه سرایی میکردند
خدا بود ونظاره گری انهمه جنون وعشق وزیبائی
وبی شک انجا خدا هم بر اینهمه عشق میگریست........
