چه زيبا خالقی دارم چه بخشنده خدای عاشقی دارم

كه ميخواند مرا،با آنكه ميداند گنهكارم

اگر رخ بر بتابانم،دوباره می نشيند بر سر راهم

دلم را می ربايد با طنين گرم و زيبايش

كه در قاموس پاك كبريايی،قهر،نازيباست

چه زيبا عاشقی را دوست می دارم

دلم گرم است،ميدانم كه ميداند بدون لطف او تنهای تنهايم

خدای من،خدايی خوب ميداند

و ميداند كه سائل را نبايد دست خالی راند

چه ترس از ظلمت شبها به هنگامیكه می گويد

عزيزم،حاجتی داری  اگر،اينك بخوان ما را

كه من حاجت روا كردن برای بنده ام را دوست دارم