درزمانهای قدیم پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد وبرای اینکه

عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد.

بعضی از بازرگانان وندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ             

میگذشتند.بسیاری هم غرولند میکردند که این چه شهری است

که نظم ندارد حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و......

با وجود این هیچ کسی تخته سنگ را از وسط راه برنمیداشت

نزدیک غروب یک روستائی که پشتش بار میوه وسبزیجات بودنزدیک سنگ

شد.بارهایش را زمین گذاشت وباهرزحمتی بود

تخته سنگ را از وسط جاده برداشت

وان را کناری قرارداد.ناگهان کیسه ای را دید که وسط جاده وزیر

تخته سنگ قرار داده شده بود کیسه راباز کرد وداخل ان سکه های طلا

ویک یاداشت پیداکرد

پادشاه در ان یاداشت نوشته بود:

هرسنگ ومانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد

پ . ن

درواقع زمانی که ما به مانعی برخورد میکنیم گاه زبان به شکوه میگشائیم که چرا در زندگی

دچار این مشکلات میشویم ومدام به دنبال مقصر برای ان میگردیم

گاه مشکل را دورمیزنیم گاه نادیده میگیریم وگاه دلسرد شده وراه دیگری میجوییم وگاه.....

غافل از اینکه با برداشتن مشکل ومانع از راه ممکن است به بهترین مسیر برسیم وحل همین

مانع خود کلید ی برای تمامی مشکلها باشد